پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پیر کردن: دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن. ناصرخسرو. رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن: بر کهن کردن همه نوها ای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو
پیر کردن: دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن. ناصرخسرو. رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن: بر کهن کردن همه نوها ای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن